لبخند نشست کنج لبای ادوارد و با صدای بم شده گفت:- تو لایق اینطور حرف زدنی دختر ... کسی تو رو کشف نکرده بوده ... تو آفریده شدی برای من ... سرمو انداختم زیر و گفتم: - ادوارد! دستم رو به لباش نزدیک کرد ... اول کمی دستامو ها کرد و سپس به نوبت اونها رو بوسید ... هیچ حسی بهم دست نمی داد! درست عین یه مجسمه زهرتاوان قسمت اول...
ادامه مطلبما را در سایت زهرتاوان قسمت اول دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : roman1379 بازدید : 198 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 20:26